نهانخانه. (آنندراج) (برهان قاطع) گنجینه. مخزن. (از برهان). نهندره. (جهانگیری) (رشیدی). رجوع به نهانخانه شود: یک روز چارپا برد و اسپم از کله روز دگر اروس و قماش از نهاندره. پوربهای جامی (از جهانگیری). ، خانه زیرزمینی. (برهان قاطع). رجوع به نهانخانه و نیز رجوع به نهندره شود
نهانخانه. (آنندراج) (برهان قاطع) گنجینه. مخزن. (از برهان). نهندره. (جهانگیری) (رشیدی). رجوع به نهانخانه شود: یک روز چارپا برد و اسپم از کله روز دگر اروس و قماش از نهاندره. پوربهای جامی (از جهانگیری). ، خانه زیرزمینی. (برهان قاطع). رجوع به نهانخانه و نیز رجوع به نهندره شود
ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان. واقع در 61 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 4 هزارگزی خاور راه مالرو رابر به لاله زار. سکنۀ آن 8 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان. واقع در 61 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 4 هزارگزی خاور راه مالرو رابر به لاله زار. سکنۀ آن 8 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
زبان آور. سرزبان دار. که مقاصد خود با کمال جرأت و رک و بی ترس تواند ادا کرد. آنکه سخنان خویش را بی هراس و کمی بی شرمی گوید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به زبان دار شود
زبان آور. سرزبان دار. که مقاصد خود با کمال جرأت و رک و بی ترس تواند ادا کرد. آنکه سخنان خویش را بی هراس و کمی بی شرمی گوید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به زبان دار شود
که دهان وی دریده باشد: بر پسته که شد دهن دریده عناب ز دور لب گزیده. نظامی. ، کنایه است از هرزه چانه و یاوه گوی و هرزه درای و فحاش و بی شرم و بی حیا. (ناظم الاطباء) (از برهان). وقیح و بی شرم در گفتار. که زبانی پلید و فحاش دارد. بی شرم که هرچه خواهد گوید بی رعایت رسوم و آداب. (یادداشت مؤلف). آنکه با بی آزرمی عادت به دشنام و ناسزا گفتن دارد. (امثال و حکم دهخدا) : از غنچۀ بسته لب نیاید این کار گل بود دهن دریده هم گل گفته ست. ظهیر فاریابی (از آنندراج). آه دهن دریده مرا فاش کرد راز. سلمان ساوجی (از آنندراج). خوش گفت در بیابان رندی دهن دریده عارف خدا ندارد او نیست آفریده. سیدقاسم انوار (از آنندراج)
که دهان وی دریده باشد: بر پسته که شد دهن دریده عناب ز دور لب گزیده. نظامی. ، کنایه است از هرزه چانه و یاوه گوی و هرزه درای و فحاش و بی شرم و بی حیا. (ناظم الاطباء) (از برهان). وقیح و بی شرم در گفتار. که زبانی پلید و فحاش دارد. بی شرم که هرچه خواهد گوید بی رعایت رسوم و آداب. (یادداشت مؤلف). آنکه با بی آزرمی عادت به دشنام و ناسزا گفتن دارد. (امثال و حکم دهخدا) : از غنچۀ بسته لب نیاید این کار گل بود دهن دریده هم گل گفته ست. ظهیر فاریابی (از آنندراج). آه دهن دریده مرا فاش کرد راز. سلمان ساوجی (از آنندراج). خوش گفت در بیابان رندی دهن دریده عارف خدا ندارد او نیست آفریده. سیدقاسم انوار (از آنندراج)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی، سردسیر دارای 170 تن سکنه. آب آن چشمه سار، محصول آنجا لبنیات و عسل. شغل اهالی گله داری و چوب تراشی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی، سردسیر دارای 170 تن سکنه. آب آن چشمه سار، محصول آنجا لبنیات و عسل. شغل اهالی گله داری و چوب تراشی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهن دره. فنجا. بیاستو. هاک. باسک. پاسک. فاژ. خامیازه. خامیاز. ثوباء. تثاؤب. ثأب. بازشدن دهان به صورتی خاص بی اراده و آن علامت خواب یا بعضی امراض عصبی باشد. (یادداشت مؤلف). خروق. خمیازه. (از منتهی الارب). خمیازه را گویند و آن گشودن دهان است به سبب کثرت خواب و بسیاری خمار کیف و کاهلی. (برهان) (لغت فرس اسدی). فاژه و آن گشودن دهان است به سبب کثرت خواب و خمار. (آنندراج). و رجوع به دهن دره و مترادفات کلمه شود
دهن دره. فنجا. بیاستو. هاک. باسک. پاسک. فاژ. خامیازه. خامیاز. ثوباء. تثاؤب. ثأب. بازشدن دهان به صورتی خاص بی اراده و آن علامت خواب یا بعضی امراض عصبی باشد. (یادداشت مؤلف). خروق. خمیازه. (از منتهی الارب). خمیازه را گویند و آن گشودن دهان است به سبب کثرت خواب و بسیاری خمار کیف و کاهلی. (برهان) (لغت فرس اسدی). فاژه و آن گشودن دهان است به سبب کثرت خواب و خمار. (آنندراج). و رجوع به دهن دره و مترادفات کلمه شود